چاپ

دیوانگی...

on .

رای دهی:  / 79
ضعیفعالی 

دیوانگی انتخابیست! صفت خوبی نیست اما حس خوبیست! هنگامی که خود را به امواج ترس و شک می سپاری, هنگامی که دیوانه خطابت می کنند, هنگامی که برای فرار از واقعیت غرق رویا می شوی و رویایت به روشنایی زندگی در مقابل چشمانت نقش می بندد! هنگامی که رها شدی! هنگامی که نقش های روی دیوار برایت معنا پیدا کردند, صدای زنی که فریاد می کشد با وجودت انس گرفت, ماهی های مرده درون تنگ برایت نماد سیاهی شدند,چراغ سوخته تو را به گریه انداخت, شنیدن نامت از زبان دیگران تو را دچار ترس کرد, از صورت درون آینه وحشت زده شدی, به دنبال عطری در خیابان دویدی, خودت را فراموش کردی, آواز کلاغ را شنیدی, با نسیم صبح همنشین شدی! سبز و سرخ, بی رنگ شدند, هرچه خواستی دیدی و هر آن چه آرزو کردی شنیدی

از تنهایی نترسیدی, از سیاهی نترسیدی, از صدای شیون جیغ های مکرر پر فریاد کودک هراسیدی, سراپا وجود شدی و از درون تهی, هنگامی که فقط تو, خودت را درک کردی, گم شدی و حتی به دنبال خودت نرفتی! ترسیدی اما از ترس نترسیدی!

رنجیدی اما خندیدی! بغض کردی اما فریاد نزدی! درد داشتی و به فکر درمان نبودی, ترک شدی و باور نکردی! زندگی را به بازی گرفتی, خورشید را مقدس پنداشتی, آتش را زلال دیدی, رنگ را کبود تصور کردی, به درد خندیدی! هنگامی که غرق در تباهی خود را پیروز دانستی, بر اوج قله رفتی و به دره اندیشیدی, در دره به قله نگاه کردی! هنگامی که خاطراتت سرنوشت را در دست قدرت گرفتند, هنگامی که باور کردی که تنها نیستی, سخن گفتی, جوابش را شنیدی, خنده اش را پاسخ دادی, اشکش را پاک کردی, نگاهش را بی جواب نگذاشتی, بر دستانش بوسه زدی, دور شدنش را تماشا کردی! اینک تو دیوانه ای! توهم! وهم! خیال! تو از خود بیرون ریخته ای! تو دیگر, تو نیستی! تو هیچ کس نیستی! خطابت می کنند دیوانه! اما دیوانه بودن و باورِ بودن کنار زندگی را, کنار عشقت را, به تو بودن و باور ترک شدن و تنها بودن ترجیح می دهی! وقتی نمی خواهی کسی جای خالی و بی حضور زندگی ات را پر کند, وقتی دیوانگی را به باور زندگی جدید ترجیح دادی! وقتی شنیدی که دیوانه خطابت می کنند و فقط لبخند زدی! وقتی دیدی کسی از تو پایین تر, از تو کم تر, به تو ارجحیت پیدا کرد! هنگامی که شنیدی یادت با حضور دیگری از یادها رفته! هنگامی که باور کردی فراموش شدی! وقتی دیدی, اما عاشق ماندی! وقتی ترک شدی, اما ترک نکردی! وقتی سکوت برایت ساکت نبود! وقتی خنده ها, گریه می کنند! وقتی خاطرات, دروغ گو می شوند! اکنون تو دیوانه ای!
قدم گذاشتن در وادیه ی دیوانگی, خود دیوانگیست. هنگامی که اذن دخول یافتی, راه برگشتی نیست, اما باز هم تصمیم به ورود می گیری! عاقبت را می دانی اما زندگی را دیگر نمی خواهی! تنها صدای ضعیفی را می شنوی که به ذهنت به اجبار قبولانده است که نباید فراموشش کنی! تنها, تصویری از لبخندی را می بینی که پس از مدت ها جنگ و جدال, چشمانت قبول کرده اند که فقط آن را ببینند, هرچند دیگر نیست! چیزهایی را می بینی و می شنوی که باید! دیوانگی ساده نیست! یک دیوانه, هنوز یک انسان است. دیوانه هنوز اسم دارد, صحبت می کند, هرچند نامفهوم! هنوز می بیند, هرچند فقط تصویر و خاطراتی که درون ذهنش مستقر شدند رو, اما می بیند! هنوز حس دارد, احساس دارد, بغض می کند, می ترسد, هنوز نفس می کشد!

نظرات   

 
+1 #1 جواب: دیوانگی...ali green 2014-02-28 14:49
:)))))))))))))) ))
نقل قول
 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه سازی

ارتباط با ما

جهت ارتباط با ما می توانید از طریق ایمیل و شبکه های اجتماعی با در تماس باشید.

این ایمیل آدرس توسط سیستم ضد اسپم محافظت شده است. شما میباید جاوا اسکریپت خود را فعال نمایید  

Instagram.com/Tannazetminan 

Linkedin.com/in/Tannazetminan 

FB.com/chera.tarkam.kard