آنی دیگر
نگاهم که در نگاهش افتاد, بی معطلی آن را تکرار گذشته ی ناکامم یافتم و دانستم که آمده ست تا گذشته را بر جگرم بکوبد, آنی که بی هیچ تغییر همان آن است, اما شاید کمی مهربان تر.
موهایش را که نگاه کردم, آشناترین غریبه در خیالم آمد. صدایش را که شنیدم روزگاری دور در نظرم جلوه کرد. اسمش را که خطاب کردم, گذشته در جانم جرقه ای زد. باز هم که آن آمد! اما این آن کجا و آن آن کجا!
برایم تکرار روزهای خوبی بود که سال هاست در من مُرده اند, تکرار آن! تکرار آرامشِ جان داده ام! اما آن قدر زود فهمیدم که از آن هم برایم عزیزتر است که ترس و تردید به وجودم بیفتد! منی که هرگز دیگری را تو خطاب نکرد! که دستی را نگرفت و در نگاهی ننازید. برای منی که چشم باز کردم آنی را دیدم که رفت و دیگر نه دستم به نفس کشیدن آمد و نه دلم کسی را خواست.





/ 111


